جگر شیر نداری سفر عشق مرو
پرچم ، پیشانی بند ، انگشتر ، چفیه ، بی سیم روی کولش ، خیلی با نمک شده بود . گفتم : « چیه خودتو مثل علم درست کردی ؟ » . میدادی پشت لباست را هم بنویسند . ناگهان پشت به من کرد و پشت لباسش را نشان داد . عبارت جالبی نوشته شده بود ؛ گفتم به هر حال اصرار بی خود نکن، بی سیم چی لازم است ولی تو را نمیبرم . هم سنت کمه هم برادرت شهید شده . از من حساب میبرد و کمی هم میترسید ، دستش را گذاشت روی کاپوت ماشین و گفت : « باشه نمیآم ولی فردای قیامت شکایتت رو به فاطمه زهرا(س) میکنم . میتونی جواب بدی ؟ » گفتم : « برو سوار شو ، سفارش کردم که بچه است، نکند گم شود » . بعد از عملیات داشتیم شهدا را جمع میکردیم . بعضی ها فقط یک گلوله و یا ترکش ریز خورده بودند و شهید شده بودند. یکی از شهدا را که ترکش سرش را بریده بود برگرداندم . پشت لباسش را دیدم ،همان رزمنده کم سن و سال بود، نوشته بود :
<< جگر شیر نداری ، سفر عشق مرو>>